نورآّباد مرکزی |
کاکاوند |
|
شما می توانید نام خود را به انگلیسی بنویسید سپس نام خود را به صورت میخی مشاهد نمایید. برای این کار نام خود را اینجا وارد نمایید.
به نام مهربانی
زیباترین واژه آغاز
و به نام دوست
که اندیشه اش ...
خیالش ...
فکر با هم بودنش ...
انگیزه ی بودن ...
نوشتن ...
اندیشیدن ...
و سفر کردن ...
به دور دست را بیدار می کند ...
استاد جهانگیر ریاضی کتاب مجموعه شعر «پنجره ها»
ریشه واژه لکی «وا» vâ به معنی باد :
واژه فارسی «باد» در زبان لکی به گونه ی «وا» vâ (در مناطق الشتر، کوهدشت و رومشکان طرهان به گونه ی «وای» vây ) به کار می رود.
در زبان اوستائی «واتَ» vâta و در پهلوی «واد» wâd و «وای» vây و در پازند «وات» wât به معنی باد، ایزد باد می باشد. روز 22 ماه زرتشتیان به همین نام خوانده می شود. همچنین در زبان اوستائی «وَیو» vayu به معنی هوا، ذکر شده است.
در سنسکریت ودایی «ووت» vuta ( ) به معنی باد، خدای باد، و «وَیو» vayu به معنی هوا، می باشد.
نام باد در زبان پهلوی به گونه ی «وات» vât ( «وای» vây ) می باشد، و همچنین در زبان پهلوی واژه ی «وای» wây به معنای «هوا» آمده است ، این واژه قابل مقایسه با واژه لکی «وا» wâ به معنای «هوا» است.
در اوستا واژه ی «واتو برتَ» vâto bereta به معنای باد برده است، معادل این واژه در گویش لکی واژه «وابردی» vâ berdy به همان معنای باد برده است.
واژه ی «باد» در خوارزمی «واد» wâd - یغنابی «ووت» wot - روشانی «بوذ» boz - آسی (لهجه ی دیگوری) «وَد» wad - سغدی w' t یا wât - تاجیکی کنونی «بود» bod - کردی مهابادی «با» bâ («بای» bây ) و در فریزندی، یرنی و نطنزی به گونه ی vâj گفته می شود. در زبان دری «واد» و در گویش های سمنان - سرخه - لاسگرد - شهمیرزاد و گویش پیشین نراق «وا» به معنی «باد» می باشد. و در گویش های گیلانی به دو گونه «وا» vâ و «باد» bâd گفته می شود. در گویش بیذُوُی و کرمان و دلیجان «واد» vâd و در سنگسر «وه» ve و در کهکیلویه و بویر احمدی «بای» bây و در آشتیان «وَاد» همه به معنی «باد» گفته می شوند.
در متن مانوی به «بادخشک و سوزان» هُشَگ hošag گفته می شود که خود واژه ی «خشک» در زبان لکی و گویش لری و راجی دلیجان به گونه ی «هُشک» hošg تلفّظ می گردد.
در پهلوی «هُشک» hušak و در گویش های بیذُوُی و یزد و قالهر و میمه «هشک» hošk و در دلیجان «هشک» hošg به معنی «خشک» می باشد.
می بینیم که حرف «خ» در زبان پهلوی نیز (در پاره ای از واژه ها) به گونه ی «هـ » تلفّظ می شده و باز به طور نمونه واژه ی «خنک» در پهلوی «هونَک» hunak و در زبان لکی و گویش لری «هَنِک» honek تلفّظ می گردد.
در زبان فرانسه «ونت» vent ، در زبان روسی «ویت» weet و در انگلیسی نیز «وایند» wind همه به معنی«باد» است.
منابع :
1-پیوند واژه های لری با دیگر زبان های آریائی ، ایرج محرّر، نشر بلخ ، 1384
2-گویش لکی بازمانده ای از زبان های باستان، سیدحشمت الله موسوی و شهناز عزیزی، تهران : پیشرو مبتکران ، 1393
ریشه واژه لکی «وَر» var به معنی برف :
واژه ی لکی «وَر» var در فارسی به معنی برف است که در زبان لکی به گونه های «وَر» و «وِییر» vêyr (در الشتر به گونه ی «وَرف» varf ) تلفّظ می گردد.
در زبان اوستایی «وفرَ» vafra ( همچون گویش زرتشتیان یزد) و در زبان پهلوی «وفر» vafr خوانده می شود. در گویش زرتشتیان کرمان «ورپ» varp به معنی برف می باشد.
در گویش بیذُوُی «وَفر» vafr و در گویش های شهمیرزادی، سنگسری، نطنزی، گالشی، روستاهای شرق گیلان و در اشکشمی و سنگلیچی به گونه ی «ورف» varf تلفّظ می گردد. در گویش راجیِ دلیجان «وَرفِ» ، گویش مونجانی «وارفه» vârfa ، در گوش یودغا «وِرفُه» werfoh ، گویش سمنانی «وَرَه» vara ، آشتیانی «وَرفَ» ، سرخه ای : «وور» vôr ، لاسگردی : «وَر» var ، و در گویش کردی مهابادی به دو گونه ی «بَفیر» bafir و «بَفر» bafr گفته می شود.
منابع :
1-پیوند واژه های لری با دیگر زبان های آریائی ، ایرج محرّر، نشر بلخ ، 1384
2-گویش لکی بازمانده ای از زبان های باستان، سیدحشمت الله موسوی و شهناز عزیزی، تهران : پیشرو مبتکران ، 1393
ریشه واژه لکی «وارون» vâron
واژه فارسی باران در زبان لکی «وارو» vâro ( در نورآباد دلفان «وارون» vâron ) و در گویش لری خرم آبادی «بارو» bâro تلفّظ می شود.
در در اوستا «وارنتَ» vârenta به معنی باران و «وار» vâr به معنی «باریدن» است.
در زبان پهلوی «واران» vârân به معنی «باران» و «واریتن» vâritan به معنی «باریدن» است.
در گویش بیذُوُی (ابوزیدآباد کاشان) مانند لکی وارو تلفّظ می شود. در زبان آسی (لهجه ی دیگوری) warun (و لهجه ایرونی wain ) به معنی «باریدن» می باشد. در کردی «واران» (کردی مهاباد bârân ) و در گویش لنگرودی «وارئون» vârôn و رشتی «واران» vârân همه به معنی «باران» و در سیاهکل «وارسَن» vârassan و در زبان ژاپنی «فور» fur به معنی باریدن می باشد. در گویش بروجردی «بارو» به معنی «باران» است.
در گویش های کوهمره نودان، جروق، سرخی و فارس ، «بارو» به معنی «باران» است. در گویش های لُری و گیلانی «بوار» bavâr به معنی «بِبار» و «نوار» navâr به معنی «نَبار» و باز در گویش لری و لنگرودی و گالشی : «بوارم» به معنی «ببارم» ، «بواری» به معنی «بباری» ، «بواره» به معنی «ببارد» ، «بواریم» به معنی «بباریم» ، «بوارین» به معنی «ببارید» ، «بوارن» به معنی «ببارند» است.
در هندی نو «باریش» به معنی «باران» است ( «باریش» در زبان تکی استانبولی به معنی «صلح کردن» است ).
نکته : واژه های پهلوی و لکی برخلاف فارسی امروزی هر دو با واج «و» شروع می شوند.
شاهد مثال لکی :
ژ او سر ترکش او سوارکاران
ماواریا ایرشت تیر وینه واران
منابع :
1-پیوند واژه های لری با دیگر زبانهای آریایی، ایرج محرّر
2-گویش لکی، سیّدحشمت الله موسوی،شهناز عزیزی
ریشه واژه لکی «اُر» ôr به معنی ابر :
در زبان لکی واژه ی ابر به گونه ی «اُر» ôr تلفظ می گردد.
این واژه در اوستا «اَوِْرَ» awra یا aowra و در پهلوی «اَور» awr می باشد .
شاهد مثال لکی:
آری بلی، آه است وا، ابر است اور و باد است وا
هم پیش می باشد نوا، گفتار بیهوده چرن
واژه ابر در زبان سنسکریت «ابرَ» abhra است.
در زبان کاسی «اوبریاش» به معنی «خدای باران و رعد» آمده است. واژه ابر در پارسی میانه «ابر» abr و در سکایی «ابرَ» abra گفته می شود .
واژه ابر در گویش لری مانند زبان لکی به صورت «اُر» or تلفّظ می شود.در کهکیلویه و بویراحمد نیز ôr تلفّظ می شود. در گویش های سیستانی ، دلیجانی (برخی از مناطق) ، میمه و گویش پیشین نراق به گونه ی «اُر» owr و در گویش راجی دلیجان «اَور» awr و در دزفولی و خوری «اُور» ôwr و کردی مهابادی «هَور» hawr آشتیانی «اُوِْرِْ» تلفّظ می شود. در بلوچی «هَور» haur به معنی «باران» می باشد. همچنین واژه ابر در گویش بیذُوُی و یزدی «اَور» avr و کردی کورمانجی «اِویر» ewir گفته می شود.
در افغانی «اورَ» owra و در آسی (لهجه ی دیگوری) «ارو» arv و در تاجیکی کنونی «ابر» abr گفته می شود.
در زبان یونانی borêas به معنی «باد شمال» و به زبان روسی «بوریا» به معنی بوران که هم ریشه با واژه ی «اوبریاش» در زبان کاسی است.
در زبان انگلیسی و فرانسوی «ایر» air به معنی «هوا» و در ایتالیایی «اریه» aria به معنی «هوا» می باشد. همچنین واژه های انگلیسی چون : awrial = هوائی ، aerology = هواشناسی ، aeroplane = هواپیما ، و واژه های فرانسوی چون : aerien = هوائی ، aèro plane = هواپیما ، aèrologie = هواشناسی ، و واژه های ایتالیائی چون : aereo = هوائی ، هواپیما(اسم مذکر) و aerofisica = هواشناسی ، همه از «ایر» air به معنی «هوا» گرفته شده اند ، که خود آن قابل مقایسه است با واژه هائی که در خصوص «ابر» ذکر شد.
منابع :
1-پیوند واژه های لری با دیگر زبان های آریائی ، ایرج محرّر، نشر بلخ ، 1384
2-گویش لکی بازمانده ای از زبان های باستان، سیدحشمت الله موسوی و شهناز عزیزی، تهران : پیشرو مبتکران ، 1393
ریشه واژه لکی «زَمی» zami به معنی زمین :
واژه فارسی زمین ، در زبان اوستائی به گونه ی «زَمَ» zama ذکر شده است. در هندی باستان jmâ به معنی «روی زمین» و در هندی کنونی «زمین» است .
این نام در زبان پهلوی به گونه ی «زمیک» zamik (یا zamig ) است.
این واژه در زبان لکی «زَمی» zami است.
در افغانی jmaka به معنی زمین است که به همین واژه در هندی باستان نزدیک است.
در گویش سریکلی zems / اُستی zanxa / بلوچی zamik به معنی «مزارع ، بذرها» / در گویش خوری زَمی zami (مانند زبان لکی) / در گویش سرخه ای «زَم» zam / کردی مهابادی : «زَوی» zawi / در گویش های لُری ، سیستانی ، خراسانی و زفره کوهپایه اصفهان به گونه ی «زِمی» zemi گفته می شود.
نام زمین در اشعار فارسی :
اساسی که در آسمان و زمی است
به انـــــدازه قــــدرت آدمـــــی است
«نظامی»
ابـــا خــلعت فـــاخر از خـرمــــی
همی رفتی و می نوشتی زمی
«رودکی»
در زمی اندر نگر که چرخ همی
با شـــب یا زنــده کــــارزا کــند
«ناصرخسرو»
آمــد بهار خـــرم و آورد خرمی
وز ف نو بهار شد آراسته زمی
«منوچهری»
بخشم اندرون شد از آن زن غمی
به خـواری کشیدش به روی زمی
«شاهنامه»
به خوبی روشن است که تلفّظ زمین در اشعار فارسی همچون تلفّظ زبان لکی و گویش خوری ، «زَمی» می باشد.
نام یشت نوزدهم در اوستا «زامیاد یشت» خوانده می شود. «زامیاد» به معنی «فرشته یا ایزد زمین» است . نگهبانی روز بیست و هشتم هر ماه شمسی با ایزد زامیاد می باشد. در گذشته درخت نشاندن و تخم کاشتن و عمارت ساختن در این روز را خجسته و نیکو می دانسته اند.
چـون زامــیاد نیاری ز می تو یاد
زیرا که وشتر آید می روز زامیاد
«مسعود سعد لاهوری»
تعدادی از واژه های مرتبط با زمین در زبان پهلوی :
زام zâm : زمین
زامدات zâmdât : زامیاد، نام روز بیست و هشتم از هر ماه
زامیات zâmyât : ایزد زمین ، = زامدات
زمنیتن zamenitan : بردن، هدایت کردن، فرستادن
زمیک چیهرک zamik cihrak : زمین چهره(دارای گوهر زمینی)، نام گونه ای از ستارگان است.
زمیکن zamiken : زمینی، خاکی
زمیکیک zamikik : زمینی خاکی
زمیک پتمانیه zamik patmânih : هندسه(علم مساحت کردن زمین) ، زمین پیمائی
زمیک سرتکان zamik sratakân : ستارگانی که از نوع زمین هستند.
منابع :
1-پیوند واژه های لری با دیگر زبان های آریائی
2-گویش لکی ، سید حشمت الله موسوی، شهناز عزیزی
3-فرهنگ زبان پهلوی، دکتر بهرام فره وشی
ریشه واژه لکی «مونگ» moŋ به معنی ماه :
در زبان اوستائی «مأونگه» mâwngh (یا maoŋah ) و ماونگ mâoŋ به معنی ماه (مهتاب) ذکر شده است.
در زبان سنسکریت «ماس» mâs به معنی ماه است .
در زبان پهلوی و پارسی هخامنشی به صورت «ماه» آمده است.
در زبان لکی به گونه ی «مُنگ» moŋ (در رومشکان به گونه ی «مونگ» muŋ ) است.
شاهد مثال لکی :
اســاره ستاره بود مانگ ماه
همان آفتاب منوّر هُور است
در گویش طالشی «ماونگه» / گویش خوانساری «ماگله» mâgala / کردی : «مانگ» mâng / کهگیلویه و بویراحمدی و لری خرم آبادی و بروجردی : «ما» mâ / یزدی و کرمانی : «مه» ma آمده است.
در زبان روسی «مائی» mâi و در زبان انگلیسی «مون» moon و در آلمانی «مُند» mond به معنی ماه می باشد.
همچنین «سی روز ماه» در زبان انگلیسی به گونه ی «مأونث» / در روسی «میسیتسه» mesetsa / فرانسوی : «مویس» mois / اسپانیائی : «مِس» mes و در ایتالیائی به گونه ی «مِس» mese گفته می شود.
منابع :
1- پیوند واژه های لری با دیگر زبان های آریایی، ایرج محرّر
2- گویش لکی، سیدحشمت الله موسوی
3-گلزار ادب لرستان، اسفندیار غضنفری
محل زندگی گویشوران لک
حوزه گسترش گویش لکی عبارت است از:
۱- بخش بیرانوند یا هرو در شرق لرستان با ایل بزرگ بیرانوند.
۲- شهرستان سلسله یا الشتر در شمال شرقی.
۳- شهرستان دلفان یا نورآباد لرستان در شمال غربی.
۴- شهرستان کوهدشت در غرب لرستان با طایفههایی همچون آدینه وند، آزادبخت، اتیوند، اولادقباد، گراوند و شاهیوند و بخش رومشگان در جنوب کوهدشت با طوایف امرایی، پادروند.
۵- شرق استانهای کرمانشاه و کردستان و ایلام مانند شهرهای هرسین، دینور و دره شهر و شیروان چرداول با طایفههایی همچون دارابی -صحرابگی در بیجنوند و شهبازی در هلیلان
۶- جنوب استان همدان
۷- بخشهایی دیگر از طوایف لک در کردستان عراق، کرکوک و خانقین سکونت دارند. در کردستان عراق تعداد گویشوران لک بیشتر از ایران است.
۸- گروههای زیادی از لکها در طول تاریخ از مناطق خود کوچانده و تبعید شدهاند از جمله گروهی که ساکن شمال ایران هستند و به کردهای تبعیدی معروفند و گروهی دیگر که توسط عثمانیها به اطراف آنکارا (شهر هایمانا یا هیمنا) کوچانده شدند به لکهای "شیخ بزینی" یا کردهای هیمنهای معروفند که هنوز فرهنگ و هویت خود را کمابیش حفظ کردهاند.
معمولاً لکهای جنوب استان همدان لر دانسته میشوند.
در تاریخهای گذشتگان از جمله تاریخ گزیده نوشته حمدالله مستوفی از شانزده ولایت به عنوان کردستان یاد شدهاست. حمدالله مستوفی در سال ۷۴۰ هجری نخستین کسی بود که اسم کردستان و شانزده ولایت آن را آوردهاست:
کردستان و آن شانزده ولایت است و حدودش به ولایات عرب و خوزستان و عراق عجم و اذربایجان و دیاربکر پیوستهاست. آلانی، الیشتر، بهار، خفتیان، دربند، تاج خاتون، دربند رنگی، دزبیل، دینور، سلطان اباد، چمچمال، شهر زور، کرمانشاه (قرمیسین) هرسین، وسطام.
در اسناد تاریخی قرن شانزده میلادی نیز طوایف لک را بخشی از طوایف کرد میدانند نظیر کتاب شرفنامه شرفخان بدلیسی که به فارسی نوشته شدهاست.
بخشهایی دیگر از مردم قوم لک در کرکوک و خانقین عراق سکونت دارند. در عراق تعداد گویشوران لک را بیشتر از ایران حدس زدهاند.
طوایف استان لرستان خود سه بخش اصلی هستند، لر بختیاری، لر بالا گریوهای یا خرمآبادی، و لک. لکها را پشتکوهی نیز میخوانند که ساکن بخشهای شمالی لرستان هستند.
با این حال دکتر پرویز ناتل خانلری زبان لری و بختیاری را همخانواده با کردی میداند.. در کوهستان بختیاری و قسمتی از مغرب استان فارس ایلهای بختیاری و ممسنی و بویراحمدی به گویشهایی سخن میگویند که با کردی خویشاوندی دارد، اما با هیچیک از شعبههای آن درست یکسان نیست، و میان خود آنها نیز ویژگیها و دگرگونیهایی وجود دارد که هنوز با دقت حدود و فواصل آنها مشخص نشدهاست. اما معمول چنین است که همه گویشهای بختیاری و لری را جزو یک گروه بشمارند.
منابع :
ویکی پدیا
گویش لکی، سیدحشمت الله موسوی
ریشه واژه ی لکی «هُوَر» hoar به معنی خورشید و آفتاب :
در زبان لکی گویش بیرانوندی واژه ی «هوِْر» hoer و گویش حسنوند به گونه ی «هَور» haor و لکی نورآباد دلفان «هُوَر» hoar و hovar ، تلفّظ می گردد.
در زبان اوستائی «هوَر» hvar به معنی خورشید می باشد. در اوستا «هوِرِنَ» hvêrêna به معنی درخشش است . نام کوچک ترین پسر اشو زتشت «هوَرِچیثرَ» می باشد که از «هوَر» (خورشید) و «چیثر» (چهره) گرفته شده که به معنی خوشید چهره است.
در زبان سنسکریت «سوَر» savar به معنی خورشید است . که با «هوَر» اوستائی و نام های ذکر شده در زبان لکی قرابت دارد. در ریگ ودا(کتاب مقدس هند) «سوریه» sorya به معنای خورشید و خدای خورشید است. در بسیاری از واژه ها حرف «h» اوستائی در سنسکریت «s» تلفّظ می گردد. از جمله «هند» و «سند» یا «هوم» و «سوم» نمونه هائی از این تبدیل هستند.
در زبان کاسی «سوریاش» suriyaš به معنی «خدای خورشید» آمده است
در زبان پهلوی «خوَر» xvar به معنی آفتاب، و «هوَرشت» hvaršêt به معنی خورشید است .
در اشعار فارسی نیز نام خورشید به گونه ی «هوُر» ذکر شده است :
که شیری نترسد ز یک دشت گور
ســـتاره نــتابد هــزاران چو هـــور
«فردوسی»
نـــــور گیتی فــروز چشمه هــــور
زشت باشد به چشم موشک کور
«گلستان سعدی»
چو حـورم نهان و چو هــور آشکارا
ولیک از حقیقت نه حورم نه هورم
«سنائی غزنوی»
شاهد مثال لکی:
از حــــــجاب آمـــــــد بــــــرون آن طلعت آئینه وار
عینه واتی شعله ی هور هور بی له خاوار دا دیار
در گویش گالشی «خورّو» xurru به معنی آفتابی گفته می شود. نام «خورشید» در طبری : «خور» xur - اُستی : «خُر» xor («خور» xur ) - شغنی : «خِر» xêr (یا xir ) و در گویش های شهمیرزادی و سنگسری به گونه ی «خور» xor به کار می رود . در گویش های گیلانی و کردی مهابادی «خور» xor به معنی خورشید گفته می شود .
چند نمونه بیت :
نه پیوسته از خوشه ی تر دهـد
گـهی بــرگ ریـزد گـهی بـر دهد
بزرگان چو خور در حجاب اوفتند
حسودان چو اخگر در آب اوفتند
بـــرون آیــد از زیــر ابـــر آفــتاب
به تــدریج و اخـــگر بمیرد در آب
«بوستان سعدی»
خــــور از خورشید رویت شرم دارد
مـه نــــــو ز ابـــــــــرویت آزرم دارد
به شهر و کوه و صحرا هر که و نیم
زبان دل به وصــــــــلت گــــرم دارد
«باباطاهر عریان»
در زبان ایتالیائی «سولَر» solare به معنی خوشید با واژه های «سوریاش» در زبان کاسی و «سَوَر» زبان سنسکریت قابل مقایسه اند .
در زبان ژاپنی «هی رو » hiru به معنای ظهر می باشد .
در زبان سومر قدیم «اوتو» utu به معنی الهه آفتاب ، ذکر شده است .
نام آفتاب در گویش های بیذُوُی ، سیستانی ، نشلجی ، قالهری ، دلیجانی ، سمنانی ، لاسگردی ، شوشتری و لری خرم آبادی به گونه ی «اَفتو» aftow - در گویش سبزواری : «اِفتو» efto - دهات خراسان «افتو» aftov - سرخه ای «آفتو» âftaw - زرقانی «اَفتو» - بروجردی اَفتَو» - محلاتی «آفتو» âfto - راوری «اَفتِو» aftew - میمه ای «اُفتُو» oftow - زفره کوهپایه اصفهان «اُفتو» ofto - گویش شرق گیلان «آفتُو» âftow - و در گویش کردی مهابادی به دو صورت «هَتاو» hatâw و «تاو» tâw تلفّظ می گردند .
منابع :
1-پیوند واژه های لری با دیگر زبان های آریایی، ایرج محرر
2-گویش لکی بازمانده ای از زبان های باستان، سید حشمت الله موسوی، شهناز عزیزی
3-بومیان دره مهرگان، رحیمی عثمان وندی
ریشه واژه لکی «آسمون» âsmon به معنی آسمان :
این واژه در زبان لکی به صورت «آسمون» âsmon یا «آسِمون» âsemon به کار می رود .
در زبان اوستائی «اسموُ» asmu به معنی آسمان می باشد. در زبان پارسی باستان «اَسَمن» asaman و در سنسکریت «اَثمن» (هندی کنونی : «آسمان» ) به معنی آسمان ، می باشد.
در گویش لری به صورت «آسِمو» âsemo ( بروجردی : آسِموُ ) - سیستانی : «آسموُ» âsmu - زفره کوهپایه اصفهان : «آسمو» âsmo - بیذُوُی کاشان : «آسمُ» âsmô - محلاتی و سنگسری : «آسِموُن» âsemun - سمنانی و شهمیرزادی به گونه ی «آسِمون» âsemon تلفّظ می گردد.
ریشه واژه لکی «رشیا» rešya به معنی ریخت :
در زبان لکی «رشیا» rešya به معنی «ریخت» و «رشونت» rešonet به معنی «ریختی» به کار می رود. در زبان لکی «بِرِشِن» berešen یعنی «بریز» می باشد.
واژه ی «ریختن» در اوستا «ریچ» reech و در زبان پهلوی «ریچیشنیک» rechišnik می باشد.
در گویش زفره کوهپایه اصفهان «برژه» berežeh یعنی «بریزی» است.
در زبان روسی «راسیپات» paccbпatb به معنی «ریختن» است.
ریشه واژه لکی «تُنِک» tonek به معنای نازک و نیز آب کم عمق
این واژه در زبان لکی و نیز در گویش لری به صورت «تُنِک» tonek هم به معنی «آب کم عمق» و هم به معنی «نازک، باریک» می باشد.
در زبان هندی باستان «تَنوک» tanuk یعنی «کم، اندک، تنک» آمده است.
در زبان روسی «تونکی» TOнkий یعنی «کم،اندک» است.
نام شهر «تنکابن» (در شمال ایران) از همین واژه گرفته شده است :
پسوند بُن که در زبان مازندرانی به معنی پایینِ میباشد و در اسامی مکانهای زیادی در شمال کشور وجود دارد. در نتیجه تنکابن به معنی «پای» یا «زیر تنکا» میباشد.
درمورد وجه تسمیه تنکابن نظریهٔ دیگری نیزبیان شده، تنکابن یا تنک آب بن یعنی جائی که جلگه ساحلی دریای کاسپین تنک میشود. «تنک» به زبان مازندرانی به معنی «اندک و کم» است. آن قسمت از ساحل دریا که اندک از بن کوه فاصله دارد به عبارت دیگر آن قسمت از ساحل دریا که با پهنای کمی از بن آب ظاهر شدهاست تنک آب بن یا تنکابن نامیده شدهاست.
البته دلیل دیگری نیز برای فلسفه این نام بیان می شود که به علت تابستانهای شرجی و طاقت فرسا و همچنین زمستان تقریباً سرد منطقه و شرایط کشاورزی در این آب و هوا از واژه تن کاه به معنی کاهنده جسم وتن برای تعبیر سختی از تن کاه بن به تنکابن درآمدهاست.
در گذشته غالب ذکر نام این منطقه در طول تاریخ قبل از تنکابن، دیلمستان و یا دیلم خاصه بوده است.
ظاهراً نخستین بار در اواخر قرن نهم، مرعشی در تاریخ گیلان و دیلمستان از لفظ تنکابن برای این منطقه نام بردهاست. احتمالاً این نام از نام «قلعة تُنکا» ــ که اولیاءاللّه آملی در ۷۶۴ آن را در تاریخ رویان ضبط کرده ــ گرفته شدهاست. به نوشتة رابینو، تنکابن به معنای «پایین تنکا» است.
ریشه واژه لکی «رو» ru به معنای رودخانه
رودخانه در زبان لکی به گونه ی «رو» ru و در زبان پهلوی «روت» rôt به کار می رود.
در کوهمره نودان، جروق و سرخی فارس به گونه ی «رو» تلفّظ می گردد.
این واژه در زبان اسپانیولی «ریو» rio و در زبان انگلیسی به گونه ی «ریور» river ، در هر دو زبان به معنای «رودخانه» به کار می روند که با واژه ی لکی هم ریشه است.
این واژه در زبان لکی و گویش لری به صورت «اَمار» amâr به معنی انبار است.
در زبان سومری «امبار» ambar به معنای «مرداب» به کا رفته است.
بعضی از زبان شناسان واژه ی «انبار» را از ریشه ی «پِلی» pelê هند و اروپایی به معنی «پُر کردن، انباشتن» می دانند. در سانسکریت par به معنی «پُر کردن» است. در زبان پهلوی به صورت «همبار» hambâr آمده است.
واژه ی انبار در سایر زبان ها بدین قرار است : در زبان فرانسوی plein ، پُر - لهستانی : «ایمبار» ، imbar - در زبان کنونی یونانی : «امپاری» ampari یعنی «انبار» - زبان مجاری : «همبار» ، hambar - روسی : «امبار» ، ambar - بلغاری : «امبار» ، ambar - صربستان ( یوگسلاوی) : «همبار» ، hambar - گرجی : «امباری» ، ambari - آلبانی : «امبار» ، ambar - ترکی : «امبار» ، ambar - ارمنی : «آمبار» ، âmbâr - عربی : انبار - کردی مهابادی : «اَمبار» ، ambâr - که در همه این زبان ها به معنی «انبار» به کار رفته است.
ریشه واژه "فِرَ " :
در زبان لکی واژه ی « فِرَ » fera به معنی « زیاد » و در پهلوی «فره» freh به معنی «زیاد، فراوان» می باشد .
واژه ی اوستائی «فرهیه» frahya به معنی « زیاد و فراوان » است . واژه « فُرات » نیز با واژه ی اوستائی قرابت دارد.
در پارسی باستان «فَرنه» farna و در زبان مادی «فرن» fhern به معنی «شکوه و فر» همه از یک ریشه اند.
این واژه در زبان ایتالیایی به گونه «پروفلوویو» profluvio به معنای «فراوان» گفته می شود و در زبان آلمانی «فروه» froh به معنی «شاد،خوشحال» به کار می رود.
واژه ی «فره» در شعر زیر به معنی «زیاد» به کار گرفته شده است :
کاشک آن گوید که گویم هیچ نه
بــر یکــی بـــرچــند نفزایـد فـره
«رودکی»
شـد رنج دلـم فــره چه تدبیر کنم
بگسست سر از ره چه تـدبیر کنم
«عطار»
کشوری را دو پـادشه فـــره است
در یکی تن یکی دل از دو به است
«سنایی»
مثال از شاهنامه:
1) چون آن شاه پالوده گشت از بدی
بـــــــتابید از فـــــــره ایـــــــزدی
2) چه گفت آن سخنگوی با فر هوش
چو خسرو شوی بـندگی را بکوش
فردوسی در بیت اول آن را به معنی «نور،فروغ» و در بیت دوم آن را به معنی «بزرگی و شکوه» به کار رفته است.
شاهد مثال لکی:
فــــره مترسم ژی روزگاره
ژی فتنه لئیم شویم بدکاره
«گلزار ادب لرستان»
در زبان پهلوی «فره پیه» fera pya به معنای «چاق و فربه» است. در زبان لکی به صورت جدا،واژه ی «فره» fera یعنی «زیاد» و «پی» py به معنی «پیه» معروف است، ترکیب مجموعاً به معنی دارنده ی پی فره py fera یا ferapy است که همان چاق و فربه معنا می دهد.
منابع :
1-گویش لکی، سید حشمت الله موسوی
2-پیوند واژه های لری با دیگر زبانهای آریایی، ایرج محرّر
سرزمین مصر در سال ۵۲۵ پیش از میلاد به تصرف کبوجیه/ کمبوجیه دوم، دومین پادشاه هخامنشی در آمد. با اینکه مصریان چندین بار شوریدند تا استقلال خود را باز یابند و یکبار نیز برای کوته زمانی موفق به این کار شدند، اما دوران فرمانروایی هخامنشیان بر مصر که به غلبه اسکندر مقدونی پیوسته شد، دوران پایان تمدن درخشان و دیرینهٔ مصر و پادشاهی بومی فراعنه بود.
از دوران فرمانروایی هخامنشیان بر مصر، آثار و یادمانهای پرشماری برجای مانده است که بیشترین آنها از زمان داریوش یکم است. یکی از مهمترین آثار بجای مانده از زمان داریوش در مصر، آبراهی است که رود نیل را به دریای سرخ پیوند میدهد. در طول مسیر این آبراه، تاکنون پنج ستون سنگی یادمانی از این پادشاه شناسایی شده است.
ساخت آبراهی که دریای سرخ (احمر) را به رود نیل و دریای مدیترانه متصل کند، سرگذشتی طولانی دارد. فراعنه مصر دستکم از هزاره دوم پیش از میلاد (و شاید از هزاره سوم) در اندیشه ساخت چنین آبراهی بودهاند و در زمان فرعون نخائو/ نخو (۶۰۹ تا ۵۹۴ پیش از میلاد) ساخت آبراه تا اندازه زیادی پیش رفته بود.
ابوریحان بیرونی در «تحدید نهایات الاماکن»، از نخستین فرعونی که فرمان ساخت آبراه را داد با نام «ساسسطراطیس» یاد میکند؛ در حالیکه هرودوت (کتاب دوم، بندهای ۱۵۸ و ۱۵۹) نخائو را آغازگر ساخت آبراه میداند. هرودوت همچنین نقل میکند که کار ساخت آبراه را داریوش به پایان رسانید؛ اما بیرونی و دیودور سیسیلی (کتاب یکم، بند ۳۳) آوردهاند که داریوش از بیم اینکه تفاوت سطح دریاها موجب آبگرفتگی مصر شود، از ادامه کار خودداری کرد و آبراه را نیمهتمام گذاشت. این دو تاریخنگار متفقاً گزارش کردهاند که ساخت آبراه در زمان بطلمیوس دوم/ فیلادلفوس (۲۸۵ تا ۲۴۶ پیش از میلاد) دومین پادشاه سلسله بطالسه (بطلمیوسیان) به پایان رسید. اما گزارش هرودوت مطابق با سنگنبشته داریوش است و از پایان ساخت آبراه و روان شدن کشتیها در زمان همین پادشاه حکایت میکند.
نظر استرابون در این باره مطابق با بیرونی است. او گزارش میدهد که حفر این آبراه را نخستین بار «سوستریس» پیش از جنگهای تروا آغاز کرد و داریوش آنرا دنبال نمود. اما به همان دلیل پیشگفته از ادامه کار خودداری کرد (کتاب هفدهم، بند ۲۵). نام پادشاهی که استرابو نقل میکند، شباهت فراوانی با نامی دارد که بیرونی آورده است.
چنانکه در نقشه دیده میشود، بخشی از مسیر این آبراه باستانی با مسیر فعلی کانال سوئز (در عربی «قناه السُوَیْس») که در سال ۱۸۶۹ میلادی ساخت آن به پایان رسید، متفاوت است. کانال فعلی سوئز از شهر سوئز در شمال خلیجی به همین نام که در انتهای بنبست دریای سرخ/ احمر (دریای قلزم) واقع است، آغاز میشود و پس از عبور از دریاچههای تلخ و تمساح به بندر پورت سعید در کنار دریای مدیترانه (دریای مغرب) میرسد. اما مسیر آبراه باستانی فقط تا دریاچه تمساح با مسیر فعلی کانال مطابقت دارد و از این دریاچه به سمت غرب میپیچد و به شهر زقازیق (بوباستیس) میرسد که در کنار شاخابهای از رود نیل واقع است.
تفاوت مسیر آبراه باستانی با امروزی در اهداف سازندگان آنها نهفته است. هدف از ساخت این آبراه در دوران باستان- برخلاف منظور سازندگان کانل سوئز امروزی- تنها پیوند دریای مدیترانه با دریای سرخ و اتصال آبهای آزاد سرزمینهای شرق و غرب نبوده است. بلکه هدف اصلیتر، پیوند دریاییِ شهرها و روستاهای بزرگ و پرشمار مصر و حاشیه رود نیل با سرزمینهای شرقی و ایجاد راه آبی تجاری بوده است. به همین دلیل نیز هست که مسیر آبراه، دریای سرخ و رود نیل را به یکدیگر متصل میسازد.
مسیر آبراه باستانی و محل کتیبه های داریوش، بازنگاری از غیاث آبادی، ۱۳۸۸
آبراهی که در زمان فراعنه و داریوش برای اتصال دریای سرخ به رود نیل و دریای مدیترانه ایجاد شده است، دارای چهار بخش طبیعی و سه بخش مصنوعی است. بخشهای طبیعی آبراه عبارتند از: ۱- دریاچه بزرگ تلخ، ۲- دریاچه تمساح، ۳- شاخابهای از رود نیل، ۴- رود نیل. بخشهای مصنوعی و حفاری شدهٔ آبراه عبارتند از: ۱- فاصله میان شهر سوئز تا دریاچه تلخ، ۲- فاصله میان دریاچه تلخ تا دریاچه تمساح، ۳- فاصله میان دریاچه تمساح تا شاخابه نیل که از وادی تومیلات میگذرد و به کنار شهر زقازیق میرسد. از اینجا به بعد کشتیها از طریق شاخابه نیل به سوی رود نیل میرفتهاند و سپس سوار بر نیل به شهرهای گوناگون عزیمت کرده و یا به دریای مدیترانه وارد میشدهاند.
نظریهای نیز وجود دارد که دریاچههای تلخ و تمساح بخشی از مسیر نبودهاند و آبراهه از کنار این دریاچهها میگذشته است. در این باره استرابو نظر دیگری دارد. او نقل میکند که چون دریاچه تلخ بخشی از مسیر آبراه بوده است، آب شیرین رود نیل موجب رفع تلخی آن و عزیمت ماهیها و پرندگان به آنجا شده است (کتاب هفدهم، بند ۲۵).
اکنون بخشی از این آبراه باستانی در ساخت کانال آبرسانی اسماعیلیه بکار رفته است.
داریوش پنج کتیبه بر روی سنگ گرانیت سرخرنگ (سنگ سماق) در کنار این آبراه مهم نگاشته است که یادمانی از انجام این برنامه بزرگ و شگفت مهندسی و زمینپیمایی در عصر باستان است. سنگها بلندایی در حدود ۳ متر دارند و بومی استقرارگاه خود نیستند؛ بلکه از جای دیگری تهیه شده و پس از پایان سنگتراشی در محل فعلی خود نصب گردیدهاند. ظاهراً هر پنج نسخه رونوشتی از یکدیگر هستند و تفاوتی در مضمون با هم ندارند.
نخستین کتیبه در ابتدای آبراه و در نزدیکی شهر فعلی سوئز قرار دارد. دومین کتیبه در شهر شَلوف/ الشَلوفه است که امروزه در میانهٔ میدانی در این شهر جای دارد. سومین کتیبه در ابتدای دریاچه تلخ و در محل شهر فعلی کبریت/ کِبرِِت برپا شده است. چهارمین کتیبه در نزدیکی شهر سرابیوم/ سرابهاوم و پنجمین کتیبه نیز در نزدیکی تل مسخوطه/ تلالمسخوطه قرار دارد.
هیچیک از این پنج کتیبه سالم باقی نماندهاند و آگاهی از محتوا و مضامین آنها با قیاس با یکدیگر و اصلاح بخشهای منهدم شده هر کدام با بخشهای سالم مانده در نسخهای دیگر ممکن میشود.
نخستین کتیبه را شارل دولسپس Charles du Lesseps در سال ۱۸۶۶ میلادی و در روند ساخت کانال سوئز شناسایی کرد و رونوشتهای دیگر آن به مرور تا سال ۱۹۱۳ میلادی به دست آمدند.
سنگهای یادمانی داریوش بجز کتیبه و فرمان او، دربردارندهٔ نقوش و نگارههایی نیز هستند. شخص داریوش در یک سمت سنگ یادمانها در جامه ایرانی و در برابر خدای ایرانی (اهورامزدا) و در سمت دیگر، در جامه فراعنه مصر و در برابر خدای مصری (خدابانو «نـوت/ نِت») دیده میشود. در هر دو سوی سنگ یادبودها، نشان خورشید/ گوی بالدار بر بالای سر او و خدایان در اهتزاز است. در بخش مصری کتیبه و در زیر نقش داریوش و نوت، نگارههایی از نمایندگان سرزمینهای تحت حاکمیت او در حالیکه زانو بر زمین زدهاند، همراه با نام سرزمین متبوعه آنان به خط و زبان مصری ثبت شده است. مشابه این نگارهها در پایهٔ تندیس سنگی داریوش که در مصر ساخته شد و در شوش بدست آمد نیز دیده میشود.
حضور داریوش در سنگ یادمانها با تشریفات دوگانه ایرانی و مصری، و نیز یادکرد توأمان او از خدایان ایرانی و مصری، نشانهای از کوشش او برای کسب مقبولیت در میان مصریان است.
سنگنبشتههای یادمانی داریوش در کنار این آبراه با نام کلی کتیبه داریوش در سوئز و با نشان DZ شناخته میشوند. هر تختهسنگ دو رو دارد که در یک روی آن کتیبههایی به خطها و زبانهای میخی فارسی باستان، عیلامی، اَکَدی (بابلی نو) و در روی دیگر، کتیبهای به خط هیروگلیف و زبان مصری نویسانده شده است. متنهای اکدی که در پایینترین بخش سنگها قرار داشتهاند، تقریباً بطور کامل از میان رفته و متنهای عیلامی نیز بسیار آسیب دیده است. در متن هیروگلیف مصری که بخشهایی از آن سالم مانده است، مضامین و تعابیری وجود دارد که در متن فارسی باستان دیده نمیشود.
سالمترین متن بازمانده به هیروگلیف در میان کتیبههای داریوش، نسخهای است که در نزدیکی تل مسخوطه قرار دارد.
سنگنبشته داریوش در آبراه سوئز، نسخه تل مسخوطه، متن هیروگلیف
طرح از کتاب داریوش و ایرانیان، نوشته والتر هینتس، ترجمه پرویز رجبی به نقل از پوزنر G. Posener
از آقای دکتر پرویز رجبی برای اهدای این کتاب و از آقای بهزاد فرهانیه برای آمادهسازی و گرافیک آن سپاسگزارم.
در این متن، نام داریوش به آوای مصری آن یعنی «تریوش» در یک قاب بیضوی در میان تصویر او و تصویر خدابانو «نوت» نوشته شده است. او خود را و خدای خورشید را پسران نوت میخواند و یادآور میشود که به یاری و پشتیبانی نوت و کمانی که او تقدیم داشته، توانسته است همه دشمنانش را شکست دهد و همگان برایش خراج آورند و در خدمتش باشند. او همچنین تبار خود را یادآور میشود و میافزاید که نوت دستان خود را برای یاریاش دراز کرده است.
نام داریوش به هیروگلیف مصری: تریوش. بخش بزرگ شدهای از کتیبه بالا
در ادامهٔ متن هیروگلیف نام شماری از پادشاهان پیشین مصر و ایران و از جمله نام کورش آمده است که البته تا حد زیادی از میان رفتهاند.
اما سالمترین متن فارسی باستان در میان رونوشتهای گوناگون این کتیبه متعلق به نسخههای شَـلوف و کبریت است.
سنگنبشته داریوش در آبراه سوئز، نسخه کبریت، متن فارسی باستان و عیلامی
طرح از همان منبع به نقل از منان J. Ménanat
بخش نخستِ این متن، یک سطر و یک واژه دارد که همانا نام داریوش به تنهایی است. این نام همانند متن هیروگلیف در یک قاب بیضوی در میان تصویر او و تصویر خدا (در اینجا اهورامزدا) نوشته شده است.
بخش دوم دارای هفت سطر به فارسی باستان در سمت راست نگارهها و پشت سر داریوش، و نیز چهار سطر به عیلامی و سه سطر به اکدی است که در سمت چپ نگارهها و پشت سر اهورامزدا نوشته شده است.
بخش سوم که در بر گیرنده متن اصلی فرمان ساخت آبراه است در زیر نگارهها، دارای دوازده سطر به فارسی باستان و هفت سطرِ بازمانده به عیلامی است که ادامه متن عیلامی به همراه کل متن اکدی آن از میان رفته است. روی دیگر این تخته سنگ به مانند نسخه تلمسخوطه دارای متنی آسیب دیده به هیروگلیف است.
نخستین آوانویسی و ترجمهها از متن فارسی باستان را کایتان آندرهویچ کاسوویچ C. Kossowicz در سال ۱۸۷۲ در سن پترزبورگ، تولمن H. C. Tolman در سال ۱۹۰۸، ویسباخ F. H. Weissbach در سال ۱۹۱۱ و کنت R. G. Kent در سال ۱۹۴۲ به زبانهای فرانسه، انگلیسی و آلمانی منتشر کردند. این آوانویسی و ترجمهها تا زمان رونالد کنت به مرور درستتر و تکمیلتر شدهاند. ترجمه این نگارنده به ویژه بر خوانش کاسوویچ از متن اصلی و پیشنهادهای والتر هینتس W. Hinz برای تلفظ واژگان فارسی باستان و بازنگری در برگردان پیشین خود در کتاب کتیبههای هخامنشی (چاپ چهارم، ۱۳۸۸) استوار است.
بخش نخست (DZa)، بند ۱:
داریوش [فارسی باستان: دارَیَـوَهـوش].
بخش دوم (DZb)، بند ۱، سطرهای ۱ تا ۷:
شاه بزرگ، شاهانْ شاه، شاه سرزمینها، شاه در این زمین بزرگ، پسر ویشتاسپ [ویـسْـتـاسْـپَـه]، هخامنشی [هَـخـامَـنـیـشـیَـه].
بخش سوم (DZc)، بند ۱، سطرهای ۱ تا ۴:
خدای بزرگ است اهورامزدا [اهـورامَـزداه]، که بیافرید آن آسمان را. که بیافرید این زمین را، که بیافرید آدمی را، که بیافرید از برای آدمی شادی را، که داریوش را شاهی فرا داد، که داریوش را شهریاریای فرا داد بزرگ، با اسبان خوب، با مردمان خوب.
بخش سوم، بند ۲، سطرهای ۴ تا ۷:
من داریوش، شاه بزرگ، شاهانْ شاه، شاه سرزمینهایی با گوناگون مردمان، شاه در این زمین بزرگ، پهناور و دورکرانه، پسر ویشتاسپ، هخامنشی.
بخش سوم، بند ۳، سطرهای ۷ تا ۱۲:
گوید داریوش شاه، من پارسیام، از پارس [پـارسَـه] مصر [مودرایَه] را گرفتم، من فرمان دادم به کندن این آبراه [یَــوْیـا]، از رودی به نام نیل [پـیـراوَه] که در مصر روان است، به سوی دریایی که از پارس میرود، پس آنگاه این آبراه کنده شد، چنانکه فرمان من بود، و کشتیها [نـاوْیـا] در این آبراه از مصر به سوی پارس رفتند، چنانکه خواست من بود.
مقدمه داریوش در این کتیبه تفاوتهایی با دیگر کتیبههای او دارد. برای نمونه در اینجا آفرینش آسمان پیش از آفرینش زمین آمده است و یا اینکه از آوردن عبارت معروفش «یک شاه از بسیاران، یک فرمانروا از بسیاران» خودداری شده است.
داریوش در کتیبه سوئز با آوردن عبارت «از رودی به نام نیل که در مصر روان است، تا دریایی که از پارس میرود» ابتدا و انتهای آبراه را که رود نیل و دریای سرخ باشد، مشخص کرده است. در اینجا خواننده انتظار دارد که بجای «تا دریایی که از پارس میرود»، جمله «تا دریایی که به پارس میرود» نوشته شده باشد. اما گویا این متن در حالی دیکته شده که داریوش در پارس (ایران) بوده و بجای واژه «اَبــیــیْ»، واژه «هَــچــا» را بکار برده است. در نتیجه متن کتیبه در یکجا از دید گویندهٔ مقیم در مصر و در جای دیگر از دید گویندهٔ مقیم در ایران نوشته شده است.
نکته دیگر در کتیبه داریوش اشارهٔ او به «گرفتن» مصر است؛ در حالیکه میدانیم مصر در زمان کبوجیه/ کمبوجیه دوم تصرف شده بود. این نه یک اشتباه است و نه انتساب دستاورد پیشینیان به نفع خود. بلکه این سخن داریوش اشاره به تصرف دوباره مصر پس از مرگ مشکوک کمبوجیه و نبردش با حاکم ایرانی مصر دارد.
بیرونی، ابوریحان، تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافاتالمساکن، ترجمه احمد آرام، دانشگاه تهران، ۱۳۵۲.
Feierabend, Peter, Egypt, Konemann, Germany, 2005.
Hinz, Walther, Neue Wege im Altpersischen, Wisbaden, 1973.
Kent, Ronald G., Old Persian, Second Edition, American Oriental Society, New Haven, 1953.
Perry. Cheryl, Egypt- Land and Lives of the Pharaohs Revealed, Global Book Publishing, Willoughby, Australia, 2005.
واژه آئی āi در اوستا به معنای آهای آمده است، در گویش لکی نیز واژه ی «آی» به همان معنای آهای می باشد مانند : « آی مردم » که به معنای «آهای مردم» است
در زبان اوستایی واژه ی آئیتی بر āiti-bar به معنای پیش بردن آمده است، در گویش لکی معادل آن واژه آئیتی ور به معنای جلو انداختش می باشد .
در زبان پهلوی واژه ی آبوس ābus به معنای آبستن آمده است ، آبستن در گویش لکی به صورت آوس awes کاربرد دارد، قرابت واژه ها چه از نظر نگارش و چه از نظر معنوی مشخص است.
در زبان اوستایی واژه ی اَثَت asat به معنای آن هنگام آمده است، در گویش لکی رایج اثه asa یا اسه asa دقیقاً به همان معنی آن هنگام و آن موقع کاربرد دارد.
در گات ها واژه ارم aram و رم ram به معنای آسائیدن و آرامیدن است ، در گویش لکی واژه ی آروم arom معادل آن ها به همان معنای آرامیدن و آسائیدن است.
منبع : گویش لکی بازمانده ای از زبانهای باستان، سید حشمت الله موسوی
گویش لری خرمآبادی با لکی و کردی جنوبی به عنوان همسایگان قدیمی در عین تفاوت دارای قرابتهای زبانی زیادی هستند. در زیر تعداد محدودی از واژگان مشترک بسیار زیاد این گویشها به همراه معادلهای فارسی آنها آورده شدهاست.
فارسی | لری خرمآبادی | لکی | کردی جنوبی |
---|---|---|---|
بلند کردن | هیز | هئز، هیز | هیز |
سوگواری | آذیتی | ئازیهتی | ئازیهتی |
گیج | شیت | شئت، شیت | شیت |
چرخاندن | لِر، غِر | لر، خِر | خر |
پوسته | توژ | تووژ | تووژ |
عجیب | بلاجی | بلاجۊی، ئلاجۊی | ئڵاجهۊ |
زار (فقیر) | ژار | ژار | ژار |
مغز | مه زگ | مهزگ | مهژگ |
پوست | تووک | تووک | تووک |
خرچنگ | کرژئن | قژنگ، کژنگ | قرژنگ |
سلامت | ساق | ساق، ساک | ساق |
رشوه | روشه ت | روشهت | رشبهت |
جلو | نوها یا نووا | نووا | نوا |
بد | گه ن | پیس ، گه ن | گهن |
سالم | ئازا | ئازا | ئازا |
بار | گِل | گل | گل، کهڕهت |
آغوش | بالوش | باوش | باوش |
جمع | بِرمه | بِر | بڕ |
لاغر اندام | بَل باریک | بهلّه باریک | بهڵ باریک |
از هم پاشیده، دربدر | ته فراتین | تهفراتۊن-ئه یک شؤیا | تهفراوتۊناو |
شکاف | تلیش | تلیش | تلیش |
شکست خورد | توزِس | تووزیا | تووزیا |
شایعه، چو | چاو | چاوو | چاو |
سیلی | چهپاڵه | چهپاڵه | چهپاڵه |
حیله گر | رنباز | فن باز ، گاوباز ،چاپ چوله باز، رف شیله باز | ڕنباز |
ردیف ، رج | رزگ | رّزگ | ڕزار |
سرازیری | لیژ | لئژ، لیژی | لیژ |
تبارشناسی زبان لکی :
منابع گوناگون نظرهای گوناگونی را در مورد تبار زبانی لکی ارائه میدهند. چنین به نظر میرسد که روند اخذ هویت کردی که از سدهها پیش مردم گوران مناطق اردلان (به مرکزیت سنندج) و سرزمین کرمانشاه در بر گرفت، در منطقه لکنشین تکمیل نشده و باعث مناقشهآمیز بودن موضوع تعلق قومیتی لکها شدهاست. نتیجتاً چنین به نظر میرسد که لکی از هر دو زبان کردیتبار و لریتبار عناصری داراست. با توجه به شباهت بسیار زیاد زبان لکی به پهلوی باستان میتوان نتیجه گرفت که لکی از بازماندگان زبان مادی است. ایل لک بالاوند ایرانی تبار شامل طوایف بالاوند، اولادها، کاوشوند،خلفوند، بهمنیا روند، پیراحمدوند، لروند کلهر و راجیوند که در منطقه هلیلان و زردلان ساکن هستند از تیره های قدیمی و بومی منطقه و از اعقاب طوایف ساسانیان هستند و بعضی معتقدند که از نسل بهرام گور و به احتمال قوی دارای آیین زرتشتی بوده اند.
گویشهای جنوبی کردی یا (جنوب شرقی) شامل تعداد زیادی لهجههای منفرد و متفاوت نظیر (کرمانشاهی، کلهری، سنجابی، لکی فیلی) در استانهای کرمانشاه، کردستان، ایلام و لرستان در غرب ایران و نیز در شرق عراق میباشند.
دانشنامه بریتانیکا لکی را لهجهای از زبان کردی نام میبرد. و شماری دیگر از منابع نیز لکی را در شاخه زبانهای کردی از شاخه زبانهای ایرانیتبار غربی قرار دادهاند. در کتاب "دائرةالمعارف اسلام" آمدهاست که: در لرستان قدیم برخی اقوام کرد (قبایل لک در شمال و همچنین در بین فیلیها، ایل محکی) زندگی میکنند.
دهخدا در مورد لکها و لهجه لکی مینویسد: کردهای لکی در لرستان ساکن و خوش هیکل و تنومندند. رنگ آنها گندمی و مویشان سیاه یا خرمایی تیرهاست. لهجه لکی؛ لهجهای از زبان کردی که مردم هرسین و توابع بدان سخن گویند. دائرةالمعارف بزرگ اسلامی نیز، لکی را لهجهای از زبان کردی دانستهاست؛ زبانشناس کانادایی آنونبی نیز در مورد لکی نوشتهاست که نظر فتاح را قبول دارد که لکی را در میان زبانهای کردی طبقهبندی کردهاست.
ساختار اصلی دستوری و افعال لکی «همانند دیگر لهجههای کردی» در زمره زبانهای شمال غربی ایرانی قرار میگیرد. این ارتباط همچنین با مشاهده بقایای ساختار کنایی (ارگاتیو) در لکی تصدیق میشود. در گویش لکی مانند سورانی و کرمانجی ویژگی ارگاتیو مشاهده میشود، بنابراین زبان لکی شبیه به کردی و از لری متفاوت است. ولی در لرستان ترکیب و واژههای لکی به شکل گستردهای به سوی لری تغییر کردهاند.
۷۰ درصد واژگان لکی با زبان فارسی مشترک است. ۷۸ درصد با لری خرمآبادی و ۶۹ درصد با لری شمالی. لکهای پیشکوه قویاً خود را لر میدانند و لکهای پشتکوه پیوندهای قوی فرهنگی هم با لرها و هم با کردها نشان میدهند.
برخی منابع لکی را در پیوستار تدریجی فارسی-لری-کردی در میان لری و گورانی قرار داده ولی همانندیهای آن بیشتر به سمت لری میدانند. برخی زبانشناسان هم لکی را کاملاً در دستهٔ لری طبقهبندی کردهاند.
زینالعابدین شیروانی نویسنده کتاب تاریخی بستانالسیاحه در سدهٔ نوزدهم، لکها به عنوان یکی از ایلهای لر مینامد. در دوران معاصر نیز ح. ایزدپناه نویسنده فرهنگ لکی، کرد دانستن لکها را یک «سوءتفاهم» و ناشی از استفاده واژه کرد از قدیم در معنی مردمان کوچنشین ایرانیتبار در سراسر منطقه میداند.
در لرستان جایگزینی زبانی به سوی لری در میان گویشوران لکی در جریان است و گویشوران لری نیز به نوبه خود گرایش به استفاده بیشتر از فارسی معیار دارند.
وجه تسمیه دلفان
دلفان اسم خود را از ابودلاف که «ملک» وی از قرن سوم تا نهم واقع در شمال لرستان بوده است گرفتهاست. و البته در نقشه ایران دو هزار سال قبل از میلاد این منطقه به نام دلفان ذکر شده است و بعید نیست نام این منطقه از آن اقتباس شده باشد .
به روایت دیگری دلفان در اصل پیشینه آن بر گرفته از واژه باستانی"DEL+PANAG" یعنی دل به اضافه پسوند مکان در مفهوم «خوشایند» است که پس از آن در فارسی میانه به (DEL+PAN )یعنی جایگاه دلنشین بدل شده که نهایتا واژه «پان» مانند واژگان پارسی چون گوسپند، پیل و بسیاری واژگان دیگر حرف "پ" آن به حرف "ف" تبدیل و بصورت "دلفان" درآمده است
نام قبلی نورآباد «دم آیزه» بوده است که به گفته قدیمی ترها این کلمه یعنی دم آیزه روسی است و به معنی «سرزمین باد» می باشد. در واقع روس هایی که برای بستن عهد نامه صلح ، بدون اسلحه وارد خاک دلفان می شوند وقتی به مکان فعلی نورآباد می رسند، بادهای شدیدی در حال وزیدن بوده است و آنها این روستا را دم آیزه می خوانند. (این نظر سند معتبری ندارد و به روایت دیگری در سالنامه های آشور ناسیراپال در مسیر جنگ آشورناسیراپال(. بر علیه پیشوای قبیله «ناسیکو» به نام آکدی «نورآداد» در عبور از این منطقه چند نقطه مسکونی وجود داشته که یکی به نام «اوزه» uze بوده که با «آیزه» شباهت دارد.
آیا معنی کلمه سپاس را می دانید؟
سپاس کلمه ای صد در صد ایرانیست و یادگار زرتشت که همواره میگفت سه چیز را پاس بدارید:
پندار نیک "پاس یک"
کردار نیک "پاس دو"
گفتار نیک "پاس سه" "پاس = پاسداشت و پاسداری از سه نیک"
و با گفتن سه پاس "سپاس" به همدیگر یادآور این سه مورد مهم میشدند.
افتتاحیه ژاندارمری روستای گاوکش 1347
منبع : عکاسی خاطرات akasi-khateratdelfan.blogfa.com
نقشه لکستان
نقشه کامل روستاهای شهرستان سلسله
نقشه کامل روستاهای الشتر
بخش مرکزی |
بخش فیروزآباد |
|
|
|
|
برای دانلود فایل کامل روستاهای شهرستان سلسله (الشتر) بر روی لینک زیر کلیک کنید .
دانلود کامل نقشه های روستاهای شهرستان سلسله ( الشتر )
حجم : 14,475 KB
نقشه کامل روستاهای شهرستان کوهدشت
برای مشاهده نقشه هر دهستان بر روی نام آن دهستان کلیک کنید .
بخش مرکزی |
بخش درب گنبد |
بخش رومشکان |
بخش طرهان |
بخش کونانی |
|
برای دانلود فایل کامل روستاهای شهرستان کوهدشت بر روی لینک زیر کلیک کنید .
دانلود نقشه کامل روستاهای شهرستان کوهدشت ( 27 مگابایت )
اَهمایی رَئِشچَه
(نیایش هنگام گشودن کُشتی (کوشتی, کوستی) از کمر)
(آنكه اهورامزدا را پرستش مي كند)
براي او شكوه و فر باد
براي او درستي تن باد
براي او پايداري تن باد
براي او پيروزي تن باد
خواستش پر از خرسندي باد
فرزندانش فرزانه باد
زندگانيش دراز باد
هستي اش بهترين و از آن راستكاران،
روشن و پر از خرسندي باد.
Ahmāi . raes ča. Xvare nasča .
Ahmāi . tanvo . drva tātem .
Ahmāi . tanvo . vazdvare .
Ahmāi . tanvo . vereθrem .
Ahmāi . ištim . pouroš . xāθrām .
Ahmāi . āsnām čit . frazaintim .
Ahmāi . dareghām . daregho . jitim .
Ahmāi . vahištem . ahum . ašaonām . rao čanghem . vispo xāθrem …
Ašem vohu
تعداد صفحات : 3